درها به طنین های تو واکردم
هر تکّه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه
بر لب مرداب، پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم
به نماز.
در بن خاری، یاد تو پنهان بود، پاشیدم به
جهان.
بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود
گستردن.
و شیاریدم شب یکدست نیایش، افاشندم دانه راز.
و شکستم آویز فریب.
و دویدم تا هیچ. و دویدم تا چهره مرگ، تا هسته هوش.
و فتادم بر صخره درد. از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم،
لرزیدم.
وزشی می رفت از دامنه ای، گامی همراه او رفتم.
ته تاریکی، تکه خورشیدی دیدم، خوردم، و ز خود رفتم.
و رها بودم.
استاد
سهراب سپهری