تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد
نزدیک پای او
دریا، همه صدا .
شب، گیج در تلاطم امواج .
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ می کند .
انگار
هی می زند که: مرد! کجا می روی، کجا ؟
و مرد می رود به ره خویش .
و باد سرگردان
هی می زند دوباره : کجا میروی ؟
و مرد می رود.
و باد همچنان ...
امواج، بی امان،
از راه می رسند
لبریز از غرور تهاجم .
موجی پُر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب .
دریا، همه صدا .
شب، گیج در تلاطم امواج .
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و ...
استاد
سهراب سپهری