عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم . . .
تو میدانی تو میدانی چه میگویم چه میخواهم
چه میجویم چه میجویم چرا وامانده ازراهم
گهی آلوده دردم گهی همخانه رنجم
گهی هم بستراشکم گهی هم صحبت آهم
گهی با ناله همرازم گهی باسوزمیسازم
گهی باگریه دمسازم گهی باشکوه همراهم
گهی چون ابرگریانم گهی سرگشته توفانم
گهی پیک زمستانم تو میدانی چه میخواهم
گهی خار مغیلانم گهی سنگ بیابانم
گهی ابرم گهی بادم گهی کوهم گهی کاهم
خانم زبیده جهانگیری(شبنم)
ای همه وای من زتو حال مرا بیا ببین
حال من فسرده را بهر خدا بیا ببین
پای به دیده ام بنه نور به چشم من بده
ای شه کشور صفا حال گدا بیا ببین
سرمه ی دیده خاک تو آینه روی پاک تو
عشق تو زیب و زیورم آه بیابیا ببین
پا به سرم بنه بیا جان به تنم بده بیا
عشق تو شوردر دلم کرده بپا بیا ببین
هرچه پسندی آن کنم ترک جهان همه کنم
تانشوم باردگرازتوجدا بیا ببین
نغمه گرابیابزن زخمه به تارروح من
ناله که سرکنم زدل حال مرا بیا ببین
خانم زبیده جهانگیری(شبنم)
دیشب، لب رود، شیطان زمزمه داشت.
شب بود و چراغک بود.
شیطان ، تنها، تک بود.
باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر.
بویی نه براه.
ناگاه
آیینه رود، نقش غمی بنمود: شیطان لب آب.
خاک سایه در خواب.
زمزمه ای می مرد.بادی می رفت، رازی می برد.
سهراب
شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.
سهراب