فروغ روی چو ماه تو در پیاله هویداست
شرابخواره دمادم زجلوه های تو مست است
به خواب دیدمت ای نازنین نگار و شدم من
زغمزه های دو چشمت خراب و واله و سرمست
غرور سرکشم اما به قلب عاشق من گفت
نظر به سوی دگر کن به پای عشق مشو پست
منم به بازی شطرنج عشق ،شاه نگون بخت
که در مصاف رخ گلرخان شکسته و مات است (رد القافیه)
به بوستان محبت چو پابرهنه دویدم
هزار خار به پایم فرو برفت و مرا خست
چه حوریان که بدیدم درونشان همه ابلیس
حرام من که پس از این به ناکسان بدهم دست
هر آنکه دیو هوی را اسیر و بند قفس کرد
امیر پادشهان شد ز دام دیو و ددان رست
نه از تبار بهشتم نه جنس دوزخیانم
شدم به برزخ تقدیر خویش بندی و پابست
محمد حشمتی