دوست

کوتاه مفید خواندنی

دوست

کوتاه مفید خواندنی

انتخاب کن

عاقلانه انتخاب کن


تا عاشقانه زندگـی کنی


چون اگر عاشقانه انتخاب کنی

 

 عاجزانه زندگـی می کنی  

 

جونی هم بهاری بود وبگذشت

جوونی هم بهاری بود و بگذشت









به ما یک اعتباری بود و بگذشت

ترنمهای گرم عاشقانه

نوای جویباری بود و بگذشت

میون ما و تو یک الفتی بود

که اونم روزگاری بود و بگذشت

بهار زندگانی رفت افسوس

ز کف عمر جوانی رفت افسوس

نگفتم راز دل یکدم به پیشش

ز پیشم یار جانی رفت افسوس

زندونی


دانلودآهنگ بسیار زیبای زندونی 

 

           اجرا : حسین زمان




کجایی که تنهایی و بی کسی
با من اشنا کرده حسه غم و
ببین داغ دوری از اغوش تو
به زانو در اورده احساسم و
همه فکر و ذهنم شدی و هنوز
داره اب می شه دلم پای تو
ببین قفل لبهای من وا شده
من و قصه گو کرده چشمای تو
خیالم و از عم دلواپسی
تا رویای بوسیدنت میبرم
سکوت شب و گریه پر می کنه
شبای که از خواب تو می پرم
نشد قسمت باشی و پیش تو
به لبخند هر روزت عادت کنم
من و محو چشمای مست کنی
تو رو مثل کعبه عبادت کنم
من این کنج زندون ماتم زده
تو بیرون از این جا تو رویای من
من این گوشه جای تو غم می خورم
تو بیرون از این میله هاغ جای من
دارم تو هوای تو پر میزنم
داری غصه هام و نفس می کشی
به یادت رها می شم از این قفس
تو از غصه ی من نقس می کشی
از این شهر خاکستری دلخورم
از این بغض پیچیده تو لحظه هام
تو این روزهای پر از بی کسی
تو تنها تنها تو موندی برام
نباید چشمامون از عشق تر بشه
به خشکی این شهر بر می خوره
هنوزم یکی تو ی پس کوچه ها
داره عاشقی ها رو سر می کنه



سه وقت

توی سه وقت دعا براورده میشه 

 

وقت اذان 

 

وقتی که بارون می باره 

 

وقتی که دلت میشکنه 

 

من وقت اذان زیر بارون دعاکردم هیچوقت دلت نشکنه..

دل نوشته

دل نوشته های دختران مجرد :   

 

 

 

 

ادامه مطلب ...

فراموش

فراموش کردن  

                 دوستان بزرگ 

 

بی احترامی 

                 به قانون خاطره هاست 

 

ارادت ما را  

              هر روز در 

 

سررسیدتان تیک بزنید 

چه زود

چه زود پوساندیم نهال زندگیمان را؟

با

با قلبی از عشق


با خطـــــــــــــی از حریر محبت


باجمله کوتاه


در خطـــــــی صاف


بر روی یک برگ کهنه از یاس


مینویسم « همیشه بیادتم»

به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر

به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر   که هر که در صف باغ است صاحب هنریست
بنفشه مژده‌ی نوروز میدهد ما را   شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست
بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است   بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست
جواب داد که من نیز صاحب هنرم   درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست
میان آتشم و هیچگاه نمیسوزم   همان بر سرم از جور آسمان شرریست
علامت خطر است این قبای خون آلود   هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست
بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد   بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست
خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا   ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست
از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت   که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست
یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه   ز خوب و ز شب چه منظور، هر که را نظریست
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد   صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذریست
میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند   که گل بطرف چمن هر چه هست عشوه‌گریست
تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین   بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست
ز آب چشمه و باران نمی‌شود خاموش   که آتشی که در اینجاست آتش جگریست
هنر نمای نبودم بدین هنرمندی   سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست