دوست

کوتاه مفید خواندنی

دوست

کوتاه مفید خواندنی

اشک یتیم

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت

این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است

آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن

تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود

کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
آتوسا جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 19:05 http://masirezendegi.blogsky.com

سلام
چشم لینک میکنم

PaRi جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:35 http://magicgirl.blogsky.com

آخی...
فارسی سال چندم بود این شعر؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد